قوله تعالى: و ما أرْسلْنا فی قرْیة منْ نبی الایة بدان که سر رسالت پیغامبران و حکمت فرستادن ایشان بخلق آنست که رب العالمین جل جلاله و عظم شأنه خلق را بیافرید، و ایشان را بدو صنف بیرون داد: صنفى اهل سعادت سزاى رحمت و کرامت، و صنفى اهل شقاوت سزاى عقوبت و نقمت. پیغامبران را فرستاد بایشان بشارت و نذارت را، چنان که گفت: رسلا مبشرین و منْذرین لئلا یکون للناس على الله حجة بعْد الرسل. بشارت سعدا راست اظهار مغفرت و رحمت را، و نذارت اشقیا را اظهار عزت و قدرت را. سعدا را گفت: و بشر الْموْمنین بأن لهمْ من الله فضْلا کبیرا. اشقیا را گفت: بشر الْمنافقین بأن لهمْ عذابا ألیما. و اگر الله خواستندى خلق ایمان آوردندى بى‏پیغامبران و بى‏سفیران و رسولان، لکن خواست که از بندگان خود لختى را گرامى گرداند برسالت خویش، و بر فرق ایشان نهد تاج کرامت خویش. نه بینى که هر یکى را از ایشان شرفى دیگر داد و نواختى و تخصیصى دیگر؟! خلیل (ع) را گفت: دوست من است: و اتخذ الله إبْراهیم خلیلا. آدم (ع) را گفت: صفى من است: إن الله اصْطفى‏ آدم. موسى (ع) را گفت: کلیم من است: و کلم الله موسى‏ تکْلیما. عیسى (ع) را گفت: و روح منْه. مصطفى (ص) را گفت: حبیب من است: ما ودعک ربک و ما قلى‏.


هر آئینه این تخصیص و تشریف عز و مرتبت ایشان راست نه نظام ملک خویش را، که ملک او بجلال احدیت و کمال صمدیت او خود راست است، از خلق پیوندى نباید:


و لوجهها من وجهها قمر


و لعینها من عینها کحل.

ثم بدلْنا مکان السیئة الْحسنة الایة قومى را در سراء و ضراء آزمایش کردند بهر دو حال کفور آمدند. نه قدر نعمت شناختند و نه با محنت درساختند، تا روز نعمت ایشان بسر آمد، و شب محنت را خود صبح برنامد. ایشان را میگوید: فأخذْناهمْ بغْتة و همْ لا یشْعرون. باز قومى دیگر بمحنت صبر کردند، و در نعمت شکر، تا بصبر درجات اعلى یافتند، و بشکر قربت و مواصلت دیدند.


فضیل عیاض میگوید: مردى ازین پارسایان روزگار و نیک مردان وقت درمى سیم برداشت، ببازار شد تا طعام خرد. دو مرد را دید بهم درآویخته، و با یکدیگر جدالى و خصومتى درگرفته، گفت: این خصومت شما از بهر چیست؟ گفتند از بهر یک درم سیم. آن یک درم که داشت بایشان داد، و میان ایشان صلح افکند. بخانه باز آمد و قصه با عیال خود بگفت. عیال وى گفت: اصبت و احسنت و وفقت. و در همه خانه ایشان برداشتنى و نهادنى هیچ نبود مگر اندکى ریسمان. آن بوى داد تا بآن طعام خرد. ریسمان ببازار برد و هیچ کس نخرید. باز گشت تا بخانه باز آید، مردى را دید که ماهى میفروخت، و ماهى وى کاسد بود، کس نمیخرید هم چنان که ریسمان وى. گفت: اى خواجه! ماهى تو نمیخرند و ریسمان من نمیخرند. چه بینى اگر با یکدیگر معاملت کنیم؟ ریسمان بوى داد و ماهى بستد. بخانه آورد، شکم وى بشکافتند دانه مروارید پر قیمت از شکم وى بیرون آمد. بجوهریان برد، بصد هزار درم آن را برگرفتند. بخانه باز آورد. مرد و زن هر دو خداى را شکر و سپاسدارى کردند، و در عبادت و تواضع بیفزودند. سائلى بر در سراى ایشان بایستاد، گفت: رجل مسکین محتاج ذو عیال. مردى‏ام درمانده و درویش دارنده عیال. با من رفق کنید. زن با مرد مینگرد و میگوید: هذه و الله قصتنا التى کنا فیها.


ما همچنین بودیم تا الله ما را نعمت داد، و آسانى و فراخى. شکر نعمت را با درویش قسمت کنیم آنچه داریم. پس آن را بدو قسم نهادند یک قسم بدرویش دادند و یک قسم از بهر خود بگذاشتند. آن درویش پاره‏اى برفت و باز گشت گفت: من سائل نه‏ام که من فرستاده خداام بشما. الله شما را آزمایش کرد در سرا و در ضرا. در سرا شکور دید شما را و در ضرا صبور. در دنیا شما را بى‏نیاز کرد و فردا در عقبى آن بینید که: «لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».


و لوْ أن أهْل الْقرى‏ آمنوا الایة لو أنهم صدقوا وعدى، و اتقوْا مخالفتى لنورت قلوبهم بمشاهدتى، و هو برکة السماء، و زینت جوارحهم بخدمتى، و هو برکة الارض. مشاهده دل برکت آسمان خواند، که دل از عالم علوى است، و اصل آن از نور، و خدمت جوارح برکت زمین خواند، که جوارح از عالم سفلى است، و اصل آن از خاک.


لفتحْنا علیْهمْ برکات از روى اشارت میگوید: اعتبار نه بکثرت است که اعتبار ببرکت است. نگفت ایشان را نعمت مضاعف کنیم بلکه گفت: برکت در نعمت کنیم.


روز خندق هزار مرد از یاران رسول صلوات الله و سلامه علیه کار میکردند. همه گرسنه شدند و طعامى نبود جابر بن عبد الله گفت: یا رسول الله! ما را یک صاع جو نهاده و یک سر گوسفند، چه فرمایى؟ گفت: رو آن جو آرد کن و خمیر ساز، و گوسفند بکش و پاک کن و دیگ بر سر آتش نه. مصطفى رفت و دست مبارک خویش بر سر آن خمیر نهاد، و انگشت خویش بدهن خویش تر کرد، و بسر دیگ فراز آورد. آن گه یاران را گروه گروه میخواندند، و از آن خمیر نان مى‏پختند، و از آن دیگ میخوردند، تا هزار مرد از آن بخوردند، و آن نیز چیزى بر سر آمد، تا بدانى که کار برکت دارد نه کثرت.


أ فأمن أهْل الْقرى‏ أنْ یأْتیهمْ بأْسنا بیاتا مالک دینار پدر خویش را گفت: یا ابت! ان الناس ینامون، مالک لا تنام؟! پدر جواب داد: ان اباک یخاف البیات. گفت: اى پدر! چرا بشب نخسبى و تن را در خواب آسایش ندهى؟! گفت جان بابا! پدرت از شبیخون میترسد: أ فأمنوا مکْر الله الایة. من عرف علو قدره خشى خفى مکره، و من امن خفى مکره نسى عظیم قدره.


قال النصر اباذى: کیف یأمن الجانى المکر؟! و اى جنایة اکبر من جنایة من شاهد شیئا من افعاله؟! هل هو الا متوثب على الربوبیة و منازع للوحدانیة؟ و قال الجنید: احسن العباد حالا من وقف مع الله على حفظ الحدود و الوفاء بالعهود، و الله عز و جل یقول: و ما وجدْنا لأکْثرهمْ منْ عهْد و إنْ وجدْنا أکْثرهمْ لفاسقین.